سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تله عشق

خدایا ... افسوس که زخم عاشقانه ای بر تنم نیست که از من بازستانی و شقایقی را به جای آن بنشانی.

افسوس که حتی یک برگ بر شاخه ی درخت پیر نمانده است تا آخرین حرف هایم را بر آن بنویسم.

خدایا... به نام های مقدست قسم دلم نمی خواست لحظه ای از تو روی برگردانم و به چشم های شیطان

خیره شوم.دلم نمی خواست برای شیطان گندم درو کنم و سیب پوست بکنم...دوست نداشتم در دره های

مه آلود گناه بنشینم و قله های سپیدو سر به فلک کشیده ی تقوا را نادیده بگیرم.

خدایا... شبی نیست که خواب چشم های روشن تو را نبینم و همهمه ی بهشتیان را نشنوم.. اما بگو چگونه

لنگ لنگان به درگاه تو که هزاران قصر رویایی.. زیباتر است بیایم..!

خدایا ... ایا مرا با همین دست های تاریک و کفش های گمراه و پیراهنی که بوی گناه می دهد.. میپذیری؟

ایا نام مرا در دفترچه ی مهربانیت کنار فرشته ها و اقاقی ها می نویسی؟ ایا اجازه می دهی هر روز به نام

تو پلک بگشایم و به یاد همه ی فرهاد ها فنجانی چای شیرین بنوشم؟

خدایا...من از دریاهای مرده و کوه های کاغذی گریزانم و یک قطره از اشک عاشقان را با تمام آب های زمین

عوض نمی کنم.. من هرگزفانوسآویخته در کوره راه را خاموش نکرده ام...

خدایا... اگر چه بارها همراه شیطان در باغ های آتش قدم زده ام و گل گفته ام و خار شنفته ام...هیچ گاه در

 مدح او شعری نسروده ام.

خدایا... کاش با ناز انگشت های خود دوباره مرا می آفریدی...انگاه تاجی از خورشید بر سرم می گذاشتی..

جامه ای از پونه و رازیانه به من می بخشیدی و نامت را بر دیواره های گرم قلبم مینوشتی...!


+نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 8:11 عصرتوسط سارا رمضان نیا | | نظر